معرفی نمایشنامه بازگشت به خانه اثر هارولد پینتر
تحلیل نمایشنامه «بازگشت به خانه» با قلم عسل پاشایی
شخصیتها:
مکس:
از زمان مرگ همسرش، مکس سرپرستی یک خانواده تماما مرد، شامل دو پسر بالغ و برادر کوچکتر خود (سم) را به عهده داشته است. مکس پسران و برادرش را تنبل، به درد نخور و احمق و به طور پرخاشگرانهای مورد تمسخر و توهین قرار میدهد. همچنین گاهی اوقات با عصایش به آنها ضربه میزند. و سم را به خاطر شغلش به عنوان شوفر، نداشتن همسر و نداشتن ویژگی های مردانه، که ادعا میکند خودش تمام این ویژگیها را دارد، مسخره می کند. مکس را میتوان شکل مثلث که بر روی قاعده استوار است، در نظر گرفت. با این حال، مکس در حال پیر شدن است، و به نظر می رسد برخی از پرخاشگری های او ناشی از نگرانی وی برای از دست دادن قدرت و زورگویی اوست. افرادی که در این گروه مثلثی قرار میگیرند، جاه طلب و رقابتی هستند. دوست دارند نه تنها برای خود، بلکه برای دیگران نیز تصمیم بگیرند. نیاز دارند تا دیگران او را همانند یک الگو مورد پرستش قرار دهند و معمولا به اشتباهات خود اعتراف نمیکنند. شکل مثلث بر قاعده نماد رهبری است. او اغلب قدرت جوانی، شغل سخت و مردانه خود به عنوان قصاب و نقش خود را به عنوان پدر سه پسر به خانواده یادآوری می کند. او دوست ندارد که سن او را یادآوری کنند. مکس بیشتر مکالمهها را هدایت می کند، به طور متناوب بین توهین های خفیف و متلک و پرخاشگری خصمانه، درباره جسی و روت صحبت میکند و به تحسین آنها میپردازد. معمولا محرک و تکان دهنده هستند. پس میتواند نمادی از رنگ قرمز، خشم و انرژی و رقابت زیاد باشد. با این حال، زن ستیزی هرگز عمیقاً مدفون نمی شود و تمجید او از این زنان به سرعت به تحقیر تبدیل میشود و آنها را فاحشه می خواند. در پایان، او پیشنهاد میکند که روت در کنار خانواده بماند، دربارهی اینکه او میخواهد روت نقش همسر، مادر یا فاحشه را ایفا کند – یا همه اینها – نامشخص است. و همچون سنگ سختی است که به دشواری میتوان با آن مدارا کرد.
روت:
گرچه مکس پدرسالار و محرک بسیاری از درگیریهای نمایشنامه است، اما روت میتواند نقش محوریتری در توسعه موضوع و تماتیک نمایشنامه داشته باشد. او از بسیاری جهات نه فقط به عنوان همسر تدی که قصد دارد خانواده همسرش را ملاقات کند، بلکه بهعنوان یک مادر جایگزین و یک زن کهنالگویی میتوان شمرد – چه آن کهن الگو، همسر و مادر باشد و چه فاحشه باشد. روت نیز مانند جسی، مادر سه پسر است و وارد خانه ای میشود که از داشتن همسر و مادر محروم شده اند. اگرچه او این نقشها را ایفا میکند، اما زنستیزی در خانواده نیز او را در نقش شیء جنسی قرار میدهد. او هم مورد احترام و هم مورد تحقیر واقع میشود. تنها زن نمایشنامه است، نمایشنامهای که در آن جنسیت نقش مهمی دارد و نقش زن حرکت و تنش زیادی به آن اضافه میکند همچون دایرهای که نشان از زنانگی، تکرار و تحرک است. تصمیم او برای ماندن در کنار خانواده تدی که برای مراقبت از فرزندانشان به خانه می رود، می تواند به خاطر به دست آوردن قدرت بر مردان خانواده یا به خاطر کنار گذاشتن قدرت برای تبدیل شدن به همه آن چیزی که مردان نیاز و آرزو دارند، تفسیر شود. رنگ تیره او نشان از قدرت، آبی آرامش و لطافتی که به همراه دارد و در نهایت رگههایی از انرژی قرمز که در رند داستان بیتاثیر نیست، به او طیفی از یک بنفش جادویی را داده است. بنفش تیرهای که میتواند برای ما رمز و رازی داشته باشد، پارچه ساتن و سادهای که به مرور تار و پود زیادی بر روی آن پدیدار میشود و پیچیدگی و برجستگی بسیاری پیدا میکند و حتی ممکن است به ما احساس ناخوشایند و هشداری دهد مثل دایرهای که تیزیهای یک مثلث را بدل میکند.
تدی:
تدی شش سال قبل از شروع نمایش، خانه را ترک کرد، با روت ازدواج کرد و صاحب سه پسر شد. او مدرک دکترا گرفت و در یکی از دانشگاه های آمریکا به تدریس فلسفه می پردازد. حالا او به همراه همسرش روت؛ به خانه خانوادگیاش (که از آمدن آنها بی خبر هستند) بازگشته است. او تعجب میکند که هیچ چیز تغییر نکرده است – اتاق خوابش هنوز همان اتاق خوابش است که در زمان خروجش بود و کلیدش هنوز در ورودی را باز میکند و به احتمال زیاد نمادی از تعلق وی به خانه خانوادگیاش است. با این حال احساساتش نسبت به پدر و برادرانش نامشخص است. به احتمال زیاد اوآنها را در شرایط بدی ترک کرده است، اما به نظر میرسد که مشتاق معرفی روت است و حتی از آنها در مقابل روت دفاع میکند و میگوید: «آنها غول نیستند». احساسات متناقض تدی در مورد خانوادهاش شاید در ذهن ما یاداور مربع زرد باشد که در کنار نظم و منطقش، دوگانگی بر او سوار است، اما نقش او به عنوان یک فرد خارجی، و تمایل او به مشاهده به جای عمل، تدی را به شخصیتی بیدست و پا، منفعل و مبهم تبدیل می کند و رنگ او را خاکستری میکند. او بدون مداخله، تماشا می کند که همسرش با دو برادرش در ارتباط است، همدیگر را در آغوش می گیرند، نوازش میکند و می رقصند. وقتی روت دو ساعت را با جویی در حال عشق بازی تنها میگذراند، با عصبانیت یا ناامیدی واکنش نشان نمیدهد، و حتی زمانی که پدر و برادرانش پیشنهاد میکنند روت را نزد خود نگه دارند و به او پیشنهاد میکنند که به عنوان یک فاحشه کار کند. باز هم او در هالهای از ابهام و در سکون مطلق است؛ درخشان نیست و جیر کدر است. سپس اعلام می کند که حاضر است بدون او به خانه بازگردد و از سه فرزندشان مراقبت کند.
سم:
سم شبیه به یک قطب نما اخلاقی در خانواده عمل میکند. او برخی از وظایف مادری خانواده، به ویژه شستن ظروف و نظافت در آشپزخانه را بر عهده گرفته است. بیشترین واکنشها را ندارد و حتی محرک نیست اما وجودش به آن خانه تعادل میدهد. میتواند سکونی مثل مربع داشته باشد. بدرد نخور ولی لازم. همچون پارچه آستری کت. مکس که خود را برادری مردانهتر میبیند، دائماً سم را به خاطر نرفتن به حرفهای سختکوشتر (مثل قصابی مکس) و نداشتن همسر یا دوست دختر مورد تمسخر قرار میدهد و به او جنسی از لطافت میدهد. اضطراب حاکم را سعی میکند کنترل کند. ا این حال، سم سال ها رازی را حفظ کرده است. سم میداند که جسی، همسر فقید مکس، و بهترین دوست مکس، مک گرگور، در پشت ماشین سام رابطه جنسی داشتند. به نظر می رسد سم اغلب در آستانه این است که مستقیماً به مکس بگوید، و مشخص نیست که آیا مکس از خیانت همسرش اطلاع دارد یا خیر. خیلی وقتها منطق آبی را دارد و گاهی یک زرد احمق میتواند باشد. یک سبز روشنی است که رد روانشناسی گاهی میتواند کسالتآور باشد. اما در کنارش در فضای نمایش، هماهنگی ایجاد میکند، مثل نقاشان دوره رنسانس که لایه ای از سبز را در زیر صورتی رنگ می کشیدند تا چهره افراد در نقاشیهای خود طبیعی تر و واقعی تر شود. در صحنه آخر، سم به طور غیرمنتظرهای راز را فاش میکند و سپس روی زمین میافتد. اعلامیه او با واکنش اندکی مواجه میشود و این موضوع برجسته نمیشود چرا که اکنون توجه حول روت متمرکز شده است.
لنی:
لنی اولین کسی است که روی صحنه می رود، اولین کسی است که متوجه آمدن تدی و روت میشود؛ و اولین کسی است که جذابیت جنسی روت را احساس می کند. او از برادر کوچکترش باهوش تر و اهل پر حرفی است. رنگ گرمی دارد و میتواند مثلثی که بر روی یکی از راسهایش است باشد. شاید ایتدا یک هشدار به نظر برسد ، اما حرفهایش جامه عمل به خود نمیگیرد و مربع میشود. او داستان هایی از خشونت خود علیه زنان تعریف می کند و بیش از برادرانش در گفتگوهای فعال شرکت می کند. علاوه بر این، او اولین کسی است که پیشنهاد میدهد روت بماند. که در این مبادله، خودش را یک دلال موفق معرفی میکند. از جهاتی، با تمام صحبت هایش، لنی کمتر از برادر کوچکترش جوی، اهل عمل است. لنی است که اولین بار با روت می رقصد و او را می بوسد، اما این جوی است که او را با خود به طبقه بالا می برد. در صحنه پایانی ، پدرش و جویی در حال پرستش روت هستند که لنی به آنها نمیپیوندد و با آن لطافت همراه نمیشود و سختی و زمختی کتان را ترجیح میدهد.
جویی:
جوی در اواسط ۲۰ سالگی، ورزشکار و کمی کسل کننده است. او نسبت به برادرانش کمتر حرف میزند. به نظر میرسد یکی از داستانهایی که توسط برادرش لنی روایت میشود، او را نسبت به زنان وحشی نشان میدهد – با روت ساعاتی را عشق بازی میکند و نتیجهای ندارد. در پایان سرش را مثل یک بچه در دامان او می گذارد و او به شکلی مادرانه سرش را نوازش می کند. تعاملات بین روت و جوی مرز بین مادر و معشوق را محو می کند، اما او کاملاً عاشق نیست و قطعاً به یک مادر نیاز دارد. همانند دایره حرکت و انعطاف دارد اما انرژی زیادی در نمایشنامه از خود به جا نمیگذارد و او را کدر میکند اما جنس لطیفی دارد.
نمایشنامه شامل دو پرده است که پرده اول کشمکشها، تکرار و تحرک است و کم کم رو به تهدید، کنشهای خطرناک و قدرت حرکت میکند، همچون شخصیت روت که از دایره به مثلث گرایش پیدا میکند، فضا با تغییر او تغییر میکند و از روشنی و شفافیتی که ابتدا دارد تیره تر میشود مثل آتیشی که تا چند لحظه پیش شعلهور بود و اکنون دود و شعله اندکی از آن باقی مانده است.
“The Homecoming” is a play written by British playwright Harold Pinter.
It was first performed in 1965 and is considered one of Pinter’s most significant works. The play falls under the genre of dark comedy with elements of psychological drama.
“The Homecoming”, tells the story of an unconventional family living in a rundown house in North London. The family consists of an elderly father, Max, and his three adult sons: Lenny, Joey, and Teddy. The play begins when Teddy, who has been living in the United States, returns to his childhood home, bringing his wife, Ruth, with him.
The arrival of Ruth disrupts the dynamics of the household. As the play progresses, the characters engage in power struggles, manipulation, and psychological games. Ruth emerges as a provocative and enigmatic figure, garnering attention from the male characters in the household. The play explores themes of gender power dynamics, sexuality, and the struggle for dominance within the family.
Characters:
Max: The patriarch of the family, he is a retired butcher and displays a domineering and aggressive personality.
Lenny: Max’s middle son, he is cunning, sly, and often engages in manipulative behavior.
Joey: Max’s youngest son, he is simple-minded and works as a part-time boxer.
Teddy: Max’s eldest son, he is a philosophy professor living in America. Teddy brings his wife, Ruth, back to his childhood home.
Ruth: Teddy’s wife, she becomes the focal point of attention in the household. Ruth’s motivations and true nature remain enigmatic throughout the play.
Sam: Max’s brother-in-law, appears in the later part of the play and serves as a source of comic relief.
Gathered by Hanieh Azimzadegan