کریپی پاستا چیست؟
چند وقتی است که می خواهم از کریپی پاستا بنویسم که نظر نوجوانان را به خود جلب کرده است. کریپی پاستا به افسانه های ترسناک مشهور اینترنتی گفته می شود و چون «کریپی» معنی «عجیب و غریب» می دهد و در طی سالها این داستان ها کپی پیست شده به «creepypasta» معروف شده است. شاید داستان اسلندرمن، نقطه عطفی برای زایش کریپی پاستاست.
به شخصه نمی توانم قضاوت کنم و به اینگونه داستان ها رای مثبت یا منفی بدهم، اول باید بخوانم ،ترجمه کنم ،سرچ کنم و بعد ایده ای بدهم که آیا این سایت برای فرزندم مناسب است؟ مناسب نیست؟ اصلا ارزش خواندن برای نوجوانان دارد؟ نمی دانم ، ولی می توانم سایت های جذاب نوجوانان را بررسی کنم و به خانواده ها معرفی کنم.
به صورت کاملا تصادفی یکی از داستانهای کریپی پاستا را انتخاب و ترجمه کردم.
«دریپی»
نویسنده: تومایرس لوپی
مترجم: هانیه عظیم زادگان
من یک زن بالغم، بنابراین سالهاست که من با قوانین مادرم زندگی نمیکنم. به جز اینکه فقط به یک قانون مادرم احترام میگذارم: با موهای خیس به تختخواب نرو. مادرم به این خاطر میگوید با موی خیس نخواب، تا سرما نخورم ولی برای من کاملا معنایی دیگر دارد.
شب گذشته تصمیم گرفتم این قانون را بشکنم. هوا گرم بود و عرق کرده بودم، مجبور شدم موهایم را بشورم. اما متنفر بودم با سشوار موهایم را خشک کنم؛ فقط با یک حوله خشک کردم و خوابیدم. تمام شب از صدایی که از زیر تختم به گوش می رسید نتوانستم بخوابم. این صداها فقط از زیر تختم میآمد. همسرم خارج شهر کار داشت و نبود. به سمت جای همسرم غلت زدم و صدا هم به همان سمت آمد.
تصمیم گرفتم بلند شوم و به حمام بروم تا موهایم را با سشوار خشک کنم با این که ممکن بود صدای سشوار، همسایهها را آزار دهد. به هر حال حال خیلی زمان نمیبرد.
وقتی به تختم برگشتم صدا قطع شده بود. بیست دقیقه طول کشید تا خوابم ببرد. خیلی خوشحال بودم، مجبور شدم سوال کنم؟
«دریپی»، این صداها ، کار تو بود؟
جوابی که میخواستم یک ضربه ملایم بود.
میدانید من تنها فرزند خانواده هستم و فقط دو تا دوست دارم: «گامی» خوکم و «دریپی» هیولای زیر تختم. این «هیولا» خیلی متعصب هستش اما هر دو خیلی دوست داشتنی هستند.
اگر من کار اشتباهی انجام بدهم «دریپی» اجازه خوابیدن به من نمیدهد. یکبار چند سکه از کیف مادرم دزدیم تا شکلات بخرم. به قدری به تختم کوبید که نگذاشت من بخوابم تا اینکه پول را سرجایش برگرداندم.
بعضی شبها اگر تنها و غمگین باشم نمیتوانم بخوابم. بنابراین از «دریپی» سوالاتی میپرسم و او فقط با یک ضربه، جواب بله میدهد و با لرزش تختم، جواب خیر میدهد. او خیلی باهوش هست و به من توجه میکند.
من اسم او را «دریپی» گذاشتم چون گاهی اوقات، اواسط شب از صدای آرام چکه کردن از زیر تختم بیدار میشوم [دریپی به زبان انگلیسی معنی بارانی است (م)]. هرگز واقعا نفهمیدم صدای چیست، و البته اهمیتی هم برایم ندارد. او به من کمک میکند تا بخوابم مانند صدای ملایم بارانی که بر روی پنجره میخورد.
از سالهای نوجوانی، او، آنجاست، زیر تختم. وقتی دوستانی پیدا کردم، او را برای یک مدت طولانی فراموش کردم. تا این که یک روز من علفها را آتش زدم. اما خوشایند او نبود و به شدت تختم را تکان داد و من به او قول دادم که تکرار نمیکنم.
حتی وقتی که از خانه پدر و مادرم که در یک منطقه روستای قرار داشت، نقل مکان کردم، ارتباطم با او قطع شد ولی یک جورایی او من را پیدا کرد.
شبها زیاد نمیخوابم ولی با خوشحالی از خواب بیدار میشوم و در حین آماده کردن صبحانه، آواز میخوانم، فرزندی ندارم و در خانه کار میکنم. گاهی اوقات بچههای همسایه را نگاه میکنم. امروز وقتم را با «فلورا» گذراندم.
«فلورا» معمولا یک بچه آرام هست، اما امروز، کمی مضطرب به نظر میرسید. بنابراین تصمیم گرفتم با او بازی کنم. او یک دختر چهار سالهست.
تصمیم گرفتیم قایم موشک بازی کنیم. بعد از این که چند بار همدیگر را پیدا کردیم، نوبت من بود که بشمارم تا او قایم بشود، صدای پاهای کوچکش را میشنیدم که به سمت اتاق خوابم میرفت.
همه جا را گشتم ولی او را پیدا نکردم. حتی صدای نفس کشیدن، خندیدن یا صدای پایش را نمیتوانستم بشنوم. خانه من بزرگ نیست بنابراین او هیچ جای خانه نبود.
سپس قسمتی از خاطرات کودکیام را به یاد آوردم.
«گامی» یکبار زیر تختم رفت و ناپدید شد. روزها گریه کردم تا اینکه پدر و مادرم او را در جایی دیگر پیدا کردند. «گامی» چاق شده بود و رنگ موهایش تغییر کرده بود اما مادرم گفت او مثل قبل است و فرقی نکرده. اما مدام رنگ موهایش تغییر میکرد انگار جادو شده بود.
دیگر رنگ «گامی» عوض نشد و تمام ترفندهایی که به او آموخته بودم، فراموش کرد، اما من او را دوست داشتم.
حالا فکر کنم «فلورا» سعی کرده زیر تختم قایم شود و «دریپی» او را جایی برده است. بعدا از «دریپی» خواهم پرسید.
در ضمن من به شدت نگران بودم به همسایهام بگویم که دخترش گم شده، اما به او این اطمینان را میدهم چند روز دیگر «فلورا» یک جایی پیدا خواهد شد. در نتیجه همسایهام از من متنفر میشود و به پلیس گزارش من را میدهد.
امروز نمیتوانم بخوابم چون صدای چکه خیلی بلند و ترسناک است. «دریپی» به من گفت که «فلورا» را ندیده است اما فکر میکنم «دریپی» به دلایلی به من دروغ میگوید. به او گفتم میتوانم زیر تخت بیام تا نگاهی بیندازم و او گفت بله!